۱۳۸۹ اسفند ۱۷, سه‌شنبه

خانه تکانی

شستن و گردگیری ظرفهای بوفه به من واگذار شده ، ظرف های کریستال را می شویم ، با دقت خشک می کنم تا لک آب رویشان نماند . ظرف ها برق می افتند . می درخشند از تمیزی . برقشان ذوق تکرار هر ساله ی سنت های کهن نوروز را در دلم می نشاند . نوبت به شستن ظرف های جهاز مادربزرگم می رسد . شستشوی این بلورهای قدیمی خش دار ، ترک دار و گاه  شکسته و باز چسبانده ، شوری دیگرگونه در دلم به پا می کند . راز و نیازی است میان دل من و یاد آن خانه ی کودکی ها . آن خانه ی متروک که دیگر زندگی در آن با مرگ پیوند خورده !
حوض آبی ستاره شکلش را ، مجسمه ی فرشته گونش که فواری از آب در فرق سرش داشت ، سماور نفتی  جوشانش را ، آن پیرمرد سپیدموی مهمان نواز ، همو که مردی بزرگ بود برای دختربچگی هایم را دلتنگم . هر سال همین وقت ها که می شود دلتنگی اش دلم را می خراشد . نبودش پنجه بر صورت بودنم می کشد .
ظرف ها را از نو با وسواس در جایشان می چینم . درب بوفه را می بندم و کمی دورتر به تماشایشان می ایستم .
به تماشای ظرف های یادگاری مادربزرگ و پدربزرگ ، به تماشای زندگی دو آدم .

۱ نظر:

  1. salam! email zadam barat dooste azizam :) khosh behalet ke nooroozet dare mirese khanoom

    پاسخحذف