۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

چشمهایش

چند روز پیش در یک رستوران نشسته بودیم که عکسی ازش گرفتم . بعد هم گفتیم و خندیدیم و دوربین را خاموش کردم و غذامان را خوردیم .
امروز عکس ها را تماشا کردم . نخست گمان کردم هنر عکاسی در من به اوج رسیده ولی دریافتم آفرینش چشمهایش شاهکاری بی نظیر بوده . عکسی گرفته ام از چشمهایش که من در آنها هستم . خودم واضح و درخشان در چشمانش پیدایم . و چشمهایش زیبایند . زیبا و عمیق . آرام و پر راز . صبور و بزرگ . و نجیب و زلال . چشمهایش در تمام این سال های  عاشقی دریای بیکران گذشت و نجابت بوده اند . و همیشه سرشار از امید و امید و امید .

امروز و امشب چشمانش را عاشق گشته ام . عاشقی هزار توبه  بشکسته ...

۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه

دل داغدار

تنم زخمی ...




پی نوشت : من اینجا پستی نگاشته بودم از داغی که بر دل نشست . از این پست تنها همین دو کلمه ذخیره شده و از آنجا که هوای آن شب را عزیز می دارم قصد ویرایش آن را ندارم .

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

کاش بعضی روزها با برق کار می کردم

همین الانه که از وسط ستون فقراتم یکی فریاد بکشه : " مُردم این قدر از من کار نکش !!! "

روزها و شب ها به سرعت باد می دوم تا به برنامه هایم برسم اما غم هجران آخر می کشد مرا ...