۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

چشمهایش

چند روز پیش در یک رستوران نشسته بودیم که عکسی ازش گرفتم . بعد هم گفتیم و خندیدیم و دوربین را خاموش کردم و غذامان را خوردیم .
امروز عکس ها را تماشا کردم . نخست گمان کردم هنر عکاسی در من به اوج رسیده ولی دریافتم آفرینش چشمهایش شاهکاری بی نظیر بوده . عکسی گرفته ام از چشمهایش که من در آنها هستم . خودم واضح و درخشان در چشمانش پیدایم . و چشمهایش زیبایند . زیبا و عمیق . آرام و پر راز . صبور و بزرگ . و نجیب و زلال . چشمهایش در تمام این سال های  عاشقی دریای بیکران گذشت و نجابت بوده اند . و همیشه سرشار از امید و امید و امید .

امروز و امشب چشمانش را عاشق گشته ام . عاشقی هزار توبه  بشکسته ...

۱ نظر: