۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

در مطب دکتر

تمام بعداز ظهر و عصر و حتا شبم در مطب دکتر به انتظار می گذرد . به واسطه ی این انتظار طولانی زمینه ی آشنایی با خانم منشی پدید می آید . خانم منشی دختر جوان ( خیلی جوان ) ، مودب ، خوش برخورد و زیبایی است . جواب تلفن ها را با حوصله ی خاصی می دهد و دقت می کند که اول تماس گیرنده تلفن را قطع کند بعد او گوشی را بگذارد . حوصله ی دختر جوان و علاقه ای که به کارش نشان می دهد تحسین مرا بر می انگیزد .
از او می پرسم که هیچ می داند همه ی بچگی آرزوی من این بوده که منشی دکتر بشوم و کفش پاشنه تق تقی بپوشم و خودکارم را لای انگشت های لاک زده ام بگیرم ؟
دختر جوان خنده ی بلندی می کند و گفتگوی ما آغاز می شود . از موضوع کتابی که در دست دارم می پرسد و از خودش برایم می گوید . دانشجوی فوق لیسانس میکروبیولوژی است ، از درس و امتحانات می نالد و از من می پرسد . از هم صحبتی با این خانم جوان احساس غرور می کنم . به دختران دانا و توانای سرزمینم همواره بالیده ام . و اینک آشنایی با یک نمونه ی مثال زدنی از اینان بهره ی امروز من بوده تا روزم تباه نشده باشد .
در میان صحبت هایش اضافه می کند که قصد مهاجرت به کانادا را دارد ، با همان حوصله ای که در پاسخگویی به بیماران دارد ، برایم  مراحل درخواست اقامت تحصیلی و مهاجرت به کانادا را توضیح می دهد . می گوید که جواب درخواست فلانش هم آمده و او به دنبال باقی کارهاست . آه می کشم و او گمان می کند در حسرت مهاجرت و زندگی در کانادا آه کشیده ام . می پرسد : تو هم قصد رفتن داری ؟ 
می گویم : من فقط قصد دارم تا شماها نرفته اید به قدر کافی نگاهتان کنم .

۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

درد خاموش

مردهای مرد لب دوخته اند
در اندرون درد می کشند و سوز بر نمی آورند 
سوزشان سوز آه نیست ، گدازه ای سرخ و آتشین در اندرون مردمان بی شعله ذوب می کند


مردمان امروز درمانده و سرگشته از خانه ها بیرون زده بودند .
غم در چهره ها فریاد می زد .
مردمان بی شعله می سوختند و بی صدا فریاد می زدند .

طرح هدفمندی یارانه ها امروز به اجرا درآمد . نگاه هموطنانم موجاموج بی چارگی بود امروز !

۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه

احمد شاه مسعود

همیشه در لحظه ی  تمام کردن یک کتاب ، اشتیاق فراوانی به یادداشت تکه پاره ای در مورد آن دارم .
آنی بیش نیست که کتاب " احمد شاه مسعود  روایت صدیقه مسعود " را به پایان بردم .

می دانی حس من اینک چیست ؟
می خواهم که بدانی ، سرگذشت " احمد شاه مسعود " ،  شیر پنجشیر، فرمانده نیروهای مقاومت افغانستان را خوانده ام ، سرگذشت مردی را که نزدیک به 31 سال در دفاع از کشورش ، خاکش و مردمش جنگیده است ، مردی که زمان حمله ی روس ها به افغانستان با کمترین امکانات در برابر ارتش شوروی ایستادگی کرد ، مردی که در برابر اشغال افغانستان به دست طالبان ایستاد و سرانجام  در یک  انفجار تروریستی جان سپرد . آری من سرگذشت چنین شیرمردی را خوانده ام و حسم اینک حس عاشقی است !




این کتاب از زبان همسر احمد شاه مسعود  نگاشته شده . لابلای صفحه های کتاب ، عاشقانه ای را دنبال می کنی ، شرح عاشقی های این قهرمان ملی افغانستان را به همسرش می خوانی و از دلبستگی های پدرانه ی او به خانواده اش سر در می آوری . مسعود را از نو باز می شناسی و در این بازشناختن او را نه تنها مرد جنگ بلکه مرد اخلاق می یابی . در این کتاب با اندیشه های آرمان خواهانه ی او برای آینده ی افغانستان آشنا می شوی  یا شاید راه و رسم مردانه جنگیدن را بیاموزی !

مسعود عاشقانه برای استقلال کشورش جنگید . 
و در نهایت تنها به یک جمله از این کتاب بسنده می کنم : " از نظر او کمک به کشورمان ، از کمک به زنان آغاز می شد . او زنان را آینده ی کشور می دانست ."

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

سووشون

سووشون کتابی است از " سیمین دانشور " .
این اولین باری است که از سیمین دانشور کتابی می خوانم . رمانی چنان شیرین که با پایان کتاب هنوز شکرشکن ام .
رخدادهای داستان پاره ای از حوادث تاریخی دوره جنگ جهانی دوم را در استان فارس بازگو می کند . داستان زندگی خانواده ای که پدر مخالف دخالت عوامل انگلیس و نفوذ آنها در مسایل داخلی و عشایر و اقوام  منطقه است و در پی این مخالفت و در دفاع از رعیت به مبارزه با حاکم و نیروهای اشغال گر می پردازد .
مادر خانواده  در طول داستان چهره ای از یک زن نجیب و اصیل را به تصویر می کشد که  تحصیل کرده و داناست ولیکن اوج فعالیت های اجتماعی او به اقدامات خیرخواهانه و رسیدگی به زندانیان و این دست کارها خلاصه می شود . آرمان های آزادی خواهانه ی پدر و مبارزه او بر مادر تاثیر می گذارد . در آخرین صحنه های داستان او را زنی جسور ، شجاع و بی باک می بینیم که در برابر متجاوزان سینه سپر می کند ....
سووشون اشاره به مراسم آیینی و اسطوره ای ِ سوگ سیاووش دارد . این استعاره اشاره از خون به ناحق ریخته ی جوانی است که به  استقلال  میهن می اندیشد !
 

۱۳۸۹ آذر ۱۱, پنجشنبه

آلودگی هوا برای انسان مفید است

سهم زنی که منم از تعطیلات به بهانه ی آلودگی هوای تهران فقط همین تعطیلی امروز بود . از آنجا که زنی که منم همیشه قدرشناس و قدردان روزهای قرمز تقویم است  از دیروز بعدازظهر که این بشارت به او رسید ، لیست های چندین و چند بندی تهیه کرد و به استقبال دو روز تعطیلی آخر هفته رفت .
وقتی هوا آلوده است ، زنی که منم صبح کمی بیش از همیشه می خوابد . از خواب که برخاست موسیقی ملایمی انتخاب می کند و با خاطری آسوده صبحانه ای مهیا می کند . وقتی هوا آلوده است ، زنی که منم پس از صبحانه بزک می کند ودر انتخاب لباس وسواس به خرج می دهد . زنی که منم در هوای آلوده به قصد گردش از خانه خارج می شود ، در شهر می گردد ، رنگارنگ ویترین مغازه ها را با ولع می بلعد ، جلوی بساط دسفروش ها به تماشا می ایستد . سبزی خوردن تر و تازه از دسفروش می خرد ، کیسه ی تربچه های نقلی را که بلند بلند می خندند به دست می گیرد و به راه می افتد ، جوراب ساق کوتاه مشکی از دسفروش می خرد و به یاد می آورد که امروز تنها روزی است که فرصت دارد با دسفروش پیر گپ بزند و از حال و روز زندگی اش پرسا شود ، چنان می کند . زنی که منم در هوای آلوده به فکر می افتد که پس از ده سال امروز می تواند یک ساعت جدید بخرد ، برای اولین بار برق یک ساعت بند طلایی او را به این هوس انداخته ، قیمت ساعت بند طلایی چنان است که زنی که منم تنها مهرش را به دل می گیرد و باز به راه می افتد . زنی که منم آنقدر وقت دارد که تمام شال های جیغ مغازه را سر کند تا سرانجام  یک شال سرخابی تند بخرد ، زنی که منم در هوای آلوده می رسد به خرید لاک همرنگ شالش بیاندیشد . زنی که منم وقتی پاهایش به زقزق افتاد به سوی خانه می آید . ناهار از بیرون سفارش می دهد و روی تخت دراز می کشد ، کتاب نیمه خوانده اش را باز می کند ، بیش از نیمی از کتاب باقی مانده ، ذوق تمام کردن یک روزه ی کتاب  بر زمین میخکوبش می کند . هوا گرگ و میش  شده که زنی که منم دلش ضعف می رود . عصرانه ای می چیند ، نان و پنیر و خیار و گوجه را لقمه لقمه ، فرومی دهد . یک ساعت بعد کتاب تمام می شود . زنی که منم غرق در غصه های داستان صورتش خیس از اشک شده ، دست و رویی می شوید و باز هم فرصت دارد تا لیست کارهای ناتمامش را تمام کند . 
روزهایی که هوا آلوده است زمان چقدر کند و دلنشین می گذرد !

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

زن تنها

فقط همین " شهلا جاهد به جرم قتل لاله سحرخیزان صبح امروز به دار آویخته شد ! "
به یقین قانون کشور ما به خانواده ی مقتول اجازه می دهد که خواستار قصاص قاتل باشند ، بنابراین خانواده ی لاله سحرخیزان از حق قانونی خود استفاده کرده و تقاضای قصاص شهلا جاهد را داشته اند . پس خرده ای به خواسته ی آنان نیست ، که از دست دادن عزیز آسان نیست . چه رسد که عزیزی را بی گناه با ضربه های چاقو از پا درآورده باشند .

من بارها شنیده ام که در گفتگوهایی که  پیرامون ازدواج مجدد ، زن صیغه ای و موضوعاتی از این دست در می گیرد ،  عکس العمل خانم ها نسبت به  زن دوم به شدت توهین آمیز ومغرضانه است . و هر بار این پرسش در ذهن من شکل می گیرد که نه انگار اینان خود یک زن هستند . چطور هنوز زن را نشناخته اند ؟
کدام زنی است که انحصار طلب نباشد و شوهرش را فقط برای خود نخواهد ؟ کدام زنی است که آرزوی مادر شدن را از کودکی در دل نداشته باشد ؟ کدام زنی است که از نیک بختی بگریزد ؟ کدام زنی است که عاشق عشق ورزیدن نباشد ؟ کدام زنی است که تفاوت نگاه پاک و ناپاک را نشناسد ؟
زن ِِِ تنها در صورتی  چشم بر این نیازهای زنانه اش می بندد که اجبار او را وادارد .
چرا خود ما زنان نمی توانیم درک کنیم که شرایط یک زن تنها در جامعه ی ما چقدر دشوار است ؟ 
شوربختانه در نگاه ایرانی ، زن ِتنها بی پناه و طرد شده است . زن تنها را پشتوانه ای نیست . زن تنها در تمام موقعیت های اجتماعی محکوم است . زن تنها از صبح تا شب پاسخگوی نگاه هایی است که زندگی اش را می کاود ، که گذشته اش را می جورد ، که هستی اش را به تنگنا می کشاند . که نفس آزادی اش را می گیرد . نجیب ترین زنان تنها همواره مورد سرزنش جامعه هستند و جایگاه در خور توجهی برای خود نمی یابند . در کشور ما زنان همگی مورد فشار محدودیت های قانونی ، اجتماعی و سنتی قرار دارند و این دسته از زنان فشار دوچندانی را بر دوش می کشند . باورهای غلطی که در فرهنگ و نگرش ما نسبت به زنان تنها وجود دارد ، آنان را به سوی ازدواج موقت ولو با مردی که زن و بچه دارد می کشاند . نگاه ها و سرزنش های ماست  که این دشوار را بر آنان هموار می سازد ، ارزش گذاری های نابجای ما و قضاوت های نادرست ما .