۱۳۸۹ بهمن ۱۲, سه‌شنبه

در سالن زیبایی زشت شدم

در آرایشگاهی که من برای کارهای آرایشی به آنجا می روم ، خانم جوانی هست که کارهای نظافتی را انجام می دهد . کارهایی مثل شستن سرویس های بهداشتی ، شستن و مرتب کردن حوله ها ، جاروی سالن ، گرم کردن غذای پرسنل در زمان ناهار یا چای دادن به بعضی مشتریان ویژه . این خانم خیلی جوان پیش از این برایم گفته بود که روزهای تعطیل برای انجام کارهای نظافتی به منازل هم می رود . او علاوه بر کار در آرایشگاه ، برای یک شرکت خدماتی هم کار می کند که 60 درصد دستمزدش را شرکت به عنوان پورسانت بر می دارد .
چند روز پیش داشتیم در مورد کار و بارش گپ می زدیم  و او از مدیر سالن گلایه داشت که حقوقش را اضافه نمی کند و گفت که در این مدت من اینجا خیلی کارها را یاد گرفته ام و ...
من ِ از همه جا بیخبر پیشنهاد دادم که  برود یک دوره آرایشگری ببیند و برای خودش کار کند . و نیز اضافه کردم که می تواند با کسی مثلا خواهرش شریک شود و از یک اتاق ِ خانه اش شروع کند و کم کم کارش را گسترش دهد . همین جمله کافی بود تا موجی از اشک در چشمان زن جوان به رقص درآید . نخست لب های باریک و سپس چانه ی گود افتاده اش به لرزه افتادند . با دیدن این صحنه لب فرو بستم . ساکت و پشیمان سر فرو انداختم ، لحظه ای که گذشت در حالی که نمی دانستم از کجای سخن من چینی نازک دلش چنین ترک برداشت عذر خواستم که ناراحتش کردم . زن جوان آهی کشید . بغض فرو داد و گفت : " حرف از خواهر نزن که ..."
در صندوقچه ی اسرار زن جوان ، راز رابطه ی پنهان خواهر کوچکش با همسرش بود . راز روزهایی که زن جوان در سالن زیبایی معروف شهر سرویس های بهداشتی را برق می انداخته و خواهرش مخفیانه در خانه ی او رفت و آمد می کرده ، در رختخواب او می خوابیده . راز همسری را که از کار اخراج شده بوده و دوران بیکاری را درخانه سپری می کرده ، روزها از خواهر زن خود میزبانی می کرده و شب ها تظاهر به خستگی از جستجوی بی نتیجه کار .


از سالن زیبایی که بیرون زدم ، زشت بودم .


۱ نظر:

  1. خدای من! چه سرنوشتی... چطور می توانیم اینهمه گاهی پست باشیم دوست من... از خودم خجالت زده ام بابت کارهایی که از من ساخته است...

    پاسخحذف