هیچ جوری جور در نمی آیند . این روزهایم را می گویم . روزهایم پرند ار برنامه های از پیش برنامه ریزی شده و حساب شده و پرند از اتفاقات پیش بینی نشده . دید و بازدیدهای نوروزی را پایانی نیست . هر شب گروهی می آیند ، می نشینند ، می خندند ، می خورند و شب به خیر گویان می روند . و همچنان به لیست های بی انتهای من می افزایند :
- مرتب کردن خانه
- جارو
- شستن ظرف ها
- شستن دستشویی
و ...
و قصه ی ما قصد ندارد به سر رسد . و من خستگی هایم را با خود حمل می کنم به هر کجا روم .
صبح را با تهیه لیست کارها و برنامه ها آغاز می کنم . دیدار نوروزی با خانواده ی دایی جان را بعد از کلاس هماهنگ می کنم که هم مسیر باشند . وقت دکتر را با برنامه خرید کتاب از میدان انقلاب در یک روز می گنجانم و گرفتن مانتو از خشکشویی جا می ماند . ویزیت دندانپزشک جا می ماند . سر زدن به بانک جا می ماند . قرار با خودم برای هفته ای یک بار استخر و شنا فراموش می شود . سوژه های مختلف برای نوشتن ، پیش از نوشتن در گذر زمان بیات می شوند و استراحت از برنامه های من رخت بربسته .
فردا شاید برای خودم یک دسته گل بخرم . شاید دیر بیایم خانه و بروم گردش .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر