۱۳۹۰ فروردین ۲۵, پنجشنبه

بالاخره فهمیدم

یادم نیست که کودک بودم یا خیلی نوجوان . ولی خیلی خوب و واضح یادمه که توی ماشین بودیم و داشتیم خانوادگی می رفتیم جایی . پدرم داشت در مورد کارل مارکس صحبت می کرد . من از او سوالی پرسیدم اما پدر همان توضیحات قبل را تکرار کرد و من دانستم که پدر بیش از این در این مورد اطلاعاتی ندارد پس پیگیر نشدم و این همه سال گذشت .

هفته ای که گذشت ناچار به جمع آوری مطلب برای ارائه در جلسه ای شبیه سمینار بودم . اشاره ای گذرا به نام مارکس کفایت می کرد اما وحشت از اینکه درباره این مرد و نظریه های او مورد پرسش قرار گیرم مرا واداشت که درباره او مطالعه کنم و کردم .
اینک  جواب سوال چندین سال پیشم را دقیق می دانم .


پی نوشت : بچه که بودم پدرم دایرة المعارف جامع و سخنگوی من بود . گمان داشتم که اگر در جواب سوال هایم می گوید نمی دانم ، نمی خواهد پاسخم را بدهد پس اصرار می کردم و اگر نتیجه نمی گرفتم سوالاتم را در یک فرصت دیگر به شکل دیگری می پرسیدم !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر